بسم الله الرحمن الرحیم
بدون شک همه ما به زندگی پس از زندگی قائل هستیم وباور داریم که انسان پس از مرگ در عالم عقل عالمی فراتر از دنیا (عالم ماده )به نام برزخ زندگی خود را آغاز می کند .لذا از این عالم یک ارتباط یک سویه با عالم ماده دارد .وفقط از طریق خواب است که ما می توانیم با ایشان ارتباط برقرارکنیم
برای درک بیشتر مطلب وارائه چند مورد از ارتباط های دوستان با خادم الشهدامحمدطه امینی ابتدا شمه ای در مورد عالم برزخ بیان می کنم وسپس چند مورد از رؤیا های دوستان را مطرح می نمایم برای تأیید صحت ماجرا می توانید از شخص ارتباط گیرنده سؤال بفرمایید اماآنچه واضح است این است که با وقوع مرگ، حیات تازه ای برای انسان در عالم برزخ آغاز می شود. حیاتی که قابلیت ها و توانمندی های تازه را برای انسان ایجاد می کند و او را به حقیقت روحانی وجودش نزدیکتر می سازد. هرچند باید اشاره کرد که بعضی از انسان ها در همین دنیای مادی هم توانسته اند از طریق صحیح در شریعت و تمسک به عرفان حقیقی، بر جسم خود غلبه کرده و به مراتب عالی تر روح خود دست پیدا کنند. چنین افرادی می توانند مرگ را تا حدی در اختیار خود گرفته و یا روح و جسمشان را به اراده خود در نقاط مختلف زمین به سفر و حرکت درآورند.با این توصیف ابتدا شرح بیماری دایی شان داوود حسنی را برایتان بیان می کنم :( میوه شفا بخش) چند روز از سفرآسمانی محمدطه عزیز نگذشته بود دایی اش داود حسنی گفت : در بیمارستان که آمد وشد داشتم شدیداً احساس بیماری کوید داشتم احساس کردم دارم خفه می شوم لحظه ای کوتاه به خواب رفتم در عالم خواب دیدم محمدطه درکنار آرامگاهش نشسته و از یک کانال ورود می کندبه قبر ودیس هایی پراز میوه های متفاوت می اورد وروی قبور شهدا وخودش می چیند وقتی ایشان را دیدم گفتم چطوری گفت خوبم جام خوبه اینجا همه چی دارم ودست برد یک پرتقال پوست کند نصفی از آن را بهم داد وگفت بخور دایی خوب می شی .میگه پرتقال را خوردم مزه هیچ پرتقالی تا حالا این طور نچشیده بودم از خواب بیدار شدم احساس راحتی وسبکی می کردم دیگه احساس بیماری نداشتم .(کلاس با شهدا)در رؤیایی دیگر آقای محسن اسدی کارمنداستانداری و از دوستان روایتگر آن است بعد از سومین روز آسمانی شدن محمدطه عزیز چند عکس وجریان پروازش به آسمان واغاز سفرش به زندگی ابدی را در وضعیت قرار دادم آقای اسدی تماس گرفت وبسیار ناراحت شد لحظاتی گریه کرد وتلفن قطع شد روز بعد مجدد تماس گرفت وگفت: دیشب بعداز تماس با شما در خواب دیدم یک فضایی بسیار سرسبز جمعی از شهدا سمت راست نشسته اند وچند نوجوان وسط نشسته اند که یکی از اون ها را می شناسم دقت کردم دیدم محمدطه است بسیار نورانی وشاداب در کنارش چند کتاب بود ودر روبرو تخته وایت بردی بود واستادشان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است که می گوید این شهید جوان من است که تازه آمده است. رؤیاهای دیگر را در قسمت های بعدی خواهم نوشت ......ادامه دارد.
دیدار با خانواده شهید حجت الاسلام سعید بیاضی زاده
شهید بیاضی زاده از شهدای مدافع حرم اولین شهید روحانی مدافع استان کرمان قرار بود محمد طه نقش این شهید را بازی کند که فرصت نشد بعد از این حادثه تصادف همکاران محمد طه موضوع را برای ما شرح دادند وما تصمیم گرفتیم با هماهنگی برادران بسیج فرهنگیان وسپاه انار ترتیب دیدار با خانواده محترم این شهید را بدهیم ایام دهه مبارک فجر موفق شدیم با پنج نفر از اقوام به دیدار خانواده شهید مشرف گردیم برای اینکه شلوغ نشود با توجه به اوضاع کرونا قرار شد هیچ کس دیگری از این دیدار خبر نشود شب بعد از دیدار برادر همسرم دایی محمد طه در خواب می بیند همه در آرامگاه محمدطه جمع شده اند وروحانی جوانی در پایین آرامگاه نشسته روبه مادر محمد طه می گوید مادر شما آمدی پیش ما وگفتی هوای فرزندت را داشته باشیم وسه بار گفته به والله به والله به والله پسرتان پیش ماست جایش هم خوبه ودست برده در جیب قبایش وقرآن جلد سفیدی را به ایشان داده وگفته اگر هم باور نداری صفحه 24 این قرآن را بخوان به یقین می رسی
روایت این رؤیا از دایی محمدطه آقای داوود حسنی است
داوود محمدطه را خیلی دوست می داشت رابطه این دو اینقدر خوب بود که با تصادف محمد طه اول داوود را از جریان باخبرکرده بود
داوود در طول دوران بستری محمدطه دربیمارستان هرشب با یک بیست لیتری گلاب که نذر کرده بود می رفت گلزار شهدای کرمان
می گه :وقتی خبر آسمانی شدن محمدطه را شنیدم شب رفتم ولی این بار دست خالی رفتم بالا سر حاج قاسم وگله کردم وبعد که خسته ونیمه جان رسیدم منزل خوابم برد در عالم خواب دیدم سه نفر وارد خانه ام شدند یک نفر وسط ایستاده دونفر سمت چپ وراست او ایستاده اند نگاه کردم دیدم سردار سلیمانی وسط ایستاده ومحمدطه سمت راست ایشان وسردار پورجعفری سمت چپ ایشان ایستاده اند بامن حرفی نزدند غضب آلود نگاهم کردند ورفتند فردای آن روز داوود به من زنگ زد مثل ابربهار گریه می کرد ومی گفت تورا خدا برو آرامگاه محمدطه وبگو داوود می گه غلط کردم گله کردم منو ببخش من گفتمش برو از حاجی حلالیت بخواه محمدطه راضیه که از حاجی عذرخواهی کنی.همان شب یکی از خاله های محمدطه هم زنگ زد وگفت من کمی ناراحت بودم گفتم حاجی چقدر التماست کردیم آخرش چی محمدطه را بردی پیش خودت می گفت همین را گفتم شبش در خواب دیدم یک مکان سیمیناری هست مال سرداره همه بلیط می گیرند و وارد مکان می شوند خواست بروم داخل چند تا خانم نگهبان جلوم راگرفتند وگفتند شما وداوود اجازه ورود ندارید التماس کردم گفت حاجی خودش ضمانتتان را کرد این دفعه از حاجی عذرخواهی کنید وداخل شوید که بیدارشدم .
روایت بعدی روایت از خواهر شهید عباس امینی زاده(به مادرش بگو:بگذار استراحت کنه)
بعد از شهادت برادرم مدت هابود خوابش را ندیده بودم یک شب درخواب دیدم برادرم ومادرم ویک جوان که تا حالا ندیده بودمش باهم نشستند ودارند زیارت عاشورا می خوانند سر جوان پایین بود ومن مادرم وشهید را شناختم به برادرم گفتم این جوان کیست نمی شناسم معرفی کرد محمدطه پسر محمد مراد وتوصیه کرد که خواهر تورا به خدا مادر محمدطه راببین وبه اوبگو پسرش کنار ماست ولی ما هروقت بخواهیم استراحت می کنیم اما تا محمدطه می خواداستراحت کنه مادرش صداش می زنه واذیتش می کنه او باشنیدن صدای مادرش بلند میشه ونمی تواند استراحت کند.